به نام اوی من و تو .

یادش بخیر!
روز عقد آبجی منیژه، مامان خیلی ذوق زده بود. راه و بیراه اسفند دود میکرد و آیت الکرسی میخواند.
یادمه، خان عمو که جعبه های میوه را آورد و چید کنار حوض، مادر دوید توی اتاق و گفت: منیره جان! پاشو مادر، پاشو بیا توی حیاط میوه هارا باهم بشوریم، وقت نیست ها.

با مادر کنار حوض فیروزه نشستیم. مامان نمیتونست ذوق و شوقش را مخفی کند. مُدام حرف میزد و بی جهت لبخند میزد و دعامیکرد.
بهم گفت: بعد از رفتن بابات این حوض هم انگاری دلش گرفت؛ اما امروز این حوض هم داره میخنده.
بعد هم گفت: بعد از منیژه دل نگرانی ام فقط تویِ وروجکی!!

.

.

.

.
پنجره را باز میکنم و خیره میشوم به حوض فیروزه ای وسط حیاط.حالا تمامش یخ زده.
دلتنگ مادرم.مادر هم مثل خودم عاااااشق رنگ فیروزه ای بود. میروم سراغ سجاده ی ترمه ای که چندماه قبل از رفتنش برام خرید و کنار گذاشت.
سجاده ی فیروزه ای و تسبیح فیروزه ایِ یادگارِمادر، حالا تنها دلخوشی وقتهای دلتنگیمه؛
درست مثل حوض فیروزه ای یادگار آقاجون، که مرهم دلتنگی های مادر بود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

first class carpet.avablog.ir مرکز الکترونیک همتا ساعد نگین کویر مشاغل اینترنتی John گشت و گذار وبلاگ منوچهر کوهستانی ماهرو Payannameh